محفلی بود ز یاران و همه.......گرم صحبت شده هرکس ز دری
ان ز زیبایی یاری میگفت........این ز بی مهری یار دگری
همه جا ولوله و غوغا بود.......تا که یاری ازما
از دل جمع به ناگه این گفت.............
((تو اگر حتی هم باشی از ان کسی غیر از من
باز هم از ته قلب دوستت میدارم))
بی گمان عقلش نیست........یاکه ان غیرت مردانه از دست شده
من به خنده گفتم........خبرش هیچ از این دنیا نیست
او به ما خیره نظر کرد......ولی هیچ نگفت
تا که بگذشت زمان.......روزگاری شد وصدها افسوس
این زمان می فهمم.......که سکوتش چه پر از معنا بود
از صمیم دل وجانم یاری.....میپرستم و خود می دانم
او از ان دگریست.......وبه یار دگرش پیمان هست
لیک باز از ته قلب........می ستایم او را
پا فراتر نهم از صحبت دوست........و بدین سان گویم
((تو اگر هم هستی حتی از ان هزاران کس دیگر جز من
باز هم از ته قلب دوستت می دارم و به جز نام تو بر لب هایم
تا دم مرگ نباشد نامی))
نظرات شما عزیزان:
|